شاگرد انتقالی پارت ۵۷
و بعد دستی تکان داد و رفت من هنوز نمی دونستم چیکار باید بکنم هنوز نفهمیده بودم چه اتفاقی افتاده حالم سره جاش نبود یکم بعد که اروم شدم برگشتم خونه.
هنوزم تو فکر اتفاقی بودم که افتاد هم احساس خوبی داشتم و هم دلم نمی خواست به مایکی خ*ی*ا*ن*ت کنم تصمیم گرفتم یک مدت از باجی فاصله بگیرم که بلکه یادش بره و فراموش کنه چی شده اما امان از لحظه ای که موفق بشم! مثل کنه به من چسبیده بود هر جا می رفتم با من میومد و واقعا به لطف مایکی بود که مانع میشد منو باجی تنها بشیم مطمئن نبودم که باد درمورد اتفاقی که افتاده بود به مایکی میگفتم یا نه می دونستم که اگه بگم عصبی میشه و میدونستم اگه نگم ناراحت و عصبی میشه البته اگه میگفتم شاید از دست باجی خیلی عصبانی بشه سرم داشت گیج میرفت به خونه رسیدم تا بفهمم کجام و چیشده دیدم ساعت ۴ صبح بود میدونستم که فردا صبح ساعت ۹ یک جلسه فقط بین کاپیتان ها و نائب ها هست میخواستم زود بخوابم که به موقع برسم پس فوری سرم رو گذاشتم رو بالش و خوابیدم.
صبح بیدار شدم دیدم ساعت ۱۲ بعد از ظهر بیدار شدم خیلی بد بود جلسه رو از دست دادم خیلی ناراحت بودم بیدار شدم صبحانه خوردم و لباس پوشیدم ساعت شد ۱ بعد از ظهر چون جمعه بود مدرسه هامون تعطیل بود رفتم بیرون تو خیابون راه میرفتم که میتسویا و دراکن برخوردم
دراکن و میتسویا:سلام.
ا/ت:سلام
دراکن: چرا برای جلسه نیومدی؟
ا/ت: امممم..خواب موندم.
میتسویا با پوست خند: خواب موندی؟؟
دراکن: برو از بچه ها محتوای جلسه رو بپرس! احتمالا باید با والهالا دعوا کنیم.
هنوزم تو فکر اتفاقی بودم که افتاد هم احساس خوبی داشتم و هم دلم نمی خواست به مایکی خ*ی*ا*ن*ت کنم تصمیم گرفتم یک مدت از باجی فاصله بگیرم که بلکه یادش بره و فراموش کنه چی شده اما امان از لحظه ای که موفق بشم! مثل کنه به من چسبیده بود هر جا می رفتم با من میومد و واقعا به لطف مایکی بود که مانع میشد منو باجی تنها بشیم مطمئن نبودم که باد درمورد اتفاقی که افتاده بود به مایکی میگفتم یا نه می دونستم که اگه بگم عصبی میشه و میدونستم اگه نگم ناراحت و عصبی میشه البته اگه میگفتم شاید از دست باجی خیلی عصبانی بشه سرم داشت گیج میرفت به خونه رسیدم تا بفهمم کجام و چیشده دیدم ساعت ۴ صبح بود میدونستم که فردا صبح ساعت ۹ یک جلسه فقط بین کاپیتان ها و نائب ها هست میخواستم زود بخوابم که به موقع برسم پس فوری سرم رو گذاشتم رو بالش و خوابیدم.
صبح بیدار شدم دیدم ساعت ۱۲ بعد از ظهر بیدار شدم خیلی بد بود جلسه رو از دست دادم خیلی ناراحت بودم بیدار شدم صبحانه خوردم و لباس پوشیدم ساعت شد ۱ بعد از ظهر چون جمعه بود مدرسه هامون تعطیل بود رفتم بیرون تو خیابون راه میرفتم که میتسویا و دراکن برخوردم
دراکن و میتسویا:سلام.
ا/ت:سلام
دراکن: چرا برای جلسه نیومدی؟
ا/ت: امممم..خواب موندم.
میتسویا با پوست خند: خواب موندی؟؟
دراکن: برو از بچه ها محتوای جلسه رو بپرس! احتمالا باید با والهالا دعوا کنیم.
- ۸۴۱
- ۰۷ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط